˙·٠•●♥ تولد♥●•٠·˙

ساخت وبلاگ

امکانات وب

-->-->-->-->

معرفي این وبلاگ به سایر دانشجویان

* نام شما

ايميل شما *

ايميل دوست شما *

ايميل دوست ديگر شما

تماس بامدیر وبلاگ-->-->-->-->-->-->-->-->--> -->-->--> -->-->-->>

تقدیم به همه مادران:

 ساعت 3.5صبح بود ...صدای زنگ تلفن توی سالن بلند شد همه اعضای خانواده از اینکه یه وقت ناشناس باعث بیداریشان شده بود ناراحت بودند پدرخانواده بلند شد زیرلب غرید :این خروس بی محل کیست که این موقع زنگ زده؟؟؟کمی هم دلهره داشت شاید اتفاق نا گواری افتاده باشد...بالاخره خودرا به تلفن رساند گوشی رابرداشت وگفت:الو...صدای لرزان پیر زنی به گوش میرسید:سلام پسرم خوبی؟؟؟پسر با شنیدن صدای مادرش عصبانی شد وبلند فریاد زد:نه اصلا خوب نیستم این موقع شب منو از خواب بیدار کردی که اینو بگی؟؟مادرعذر خواهی کرد وگفت:نه پسرم بیدارت کردم که بگم 40سال پیش همین موقع تو منو از خواب بیدار کردی...پسرم تولدت مبارک!!!پسر کمی شرمگین شد ولی غرورش اجازه نداد از مادر عذر خواهی کند...تشکر خشک وخالی کردو گوشی را روی تلفن کوبید...فردای آن روز وقتی برای عیادت مادرش به خانه سالمندان رفت پرستار به او گفت :مادرش دیشب مرده...

کلوپ دانشجویان دانشگاه آزاد اسلامشهر...
ما را در سایت کلوپ دانشجویان دانشگاه آزاد اسلامشهر دنبال می کنید

برچسب : ஜ♥ღ(( داستانک ))ღ♥ஜ, نویسنده : محسن و مسعود korushd بازدید : 533 تاريخ : يکشنبه 22 مرداد 1391 ساعت: 5:52